هنگامی که دو هفته پیش این صفحه را با نام «مغالطه سبز» بر روی وب راهاندازی کردم، هدفم به عنوان یک لیبرال مقابله با سوسیالیسمی بود که به ظاهر در حال سربرآوردن بود. البته بین سوسیالیسم و فاشیسم، انتخاب هر لیبرالی سوسیالیسم است، اما بنا به برآورد من، در این دوره از انتخابات، فاشیسم را یارای آن نبود که از صندوق رأی به در آید؛ و البته صندوق رأی هم چنین چیزی نزایید. در هر حال، هدف از راهاندازی این صفحه دیگر فوت شده است، از این رو این آخرین نوشته این صفحه است؛ باید به صفحه دیگری مهاجرت کرد.
هراسم از آن بود که پس از حمله نظامی محتمل اسرائیل طی چهار سال آینده، با حاکم شدن نظامیگری و بیگانهستیزی تحت دولت سوسیالیست مسلمانی که تا آن زمان دست بسیجیان را نیز گشاده کرده است، زمینههای حاکمیت یک شبهفاشیسم فراهم شود.
اما گویی قرار است این بلا زودتر از آنچه میپنداشتیم بر ما فرود آید. به نظرم، از دل این کودتای انتخاباتی یک شبهفاشیسم کور و سیاه نصیبمان خواهد شد. تصورم این است که وضعیتمان ترکیبی از برمه، کره شمالی، و ونزوئلا خواهد بود.
به هیچ وجه تصور نمیکردم که آقا تا این اندازه به بیماری روانی دچار شده باشد؛ تا این اندازه اسیر نفرت و کینه باشد؛ تا این اندازه اهل انقلاب را دشمن بدارد. راستی، بهت و افسوس هوشنگ اسدی امروز چقدر عمیقتر شده است.
آقا دیروز، بیست و سوم خرداد، کاری کرد که همه منتقدان وضع موجود اما وفادار به انقلاب ناگزیر اند که نسبت خود را با او روشن کنند؛ و در برابر او بایستند. اینک آشکار است که این احمدینژاد نبود که ادعای رأی 24 میلیونی کرد؛ این آقا بود که دستور چنین دروغپردازی بزرگی را داد.
الان که فکر میکنم، چنین میپندارم که احمدینژاد نه یک تصادف بلکه یک انتخاب اندیشیده بوده است برای عملیاتی کردن خواست آقا مبنی بر تصفیه حکومت از همه انقلابیون نسل اول و غیرسرسپرده به او. در این چهار سال گذشته، توضیحی برای این همه حمایت قاطعانه آقا از احمدینژاد نمییافتم. با خود میگفتم چرا آقا باید چنین از خود و حکومتاش برای این کوتولهی کارنابَلَد هزینه کند. چرا چنین از ناکارآمدی او که نارضایتی از حکومت خود او را دامن میزند، حمایت میکند. جوابی نمییافتم؛ البته آنقدر غور نمیکردم که جوابی بیابم؛ اما امروز جواب را یافتم.
این کوتوله برای تحقق هدفی که از او انتظار میرود، اتفاقاً بسیار هم کارآمد است؛ و هدف همان تصفیه حکومت از آنانی است که ذهن مالیخولیایی آقا دشمن میپندارد.
آقا میخواهد انتقام حقارتهای هشت سال ریاست جمهوریاش را از موسوی بگیرد، آقا میخواهد انتقام نگاه حقارتآمیز و طلبکارانه رفسنجانی را که او را به رهبری برداشت، از او بستاند، آقا میخواهد ناسزاهایی را که در دل به خاتمی داده است، بر او فریاد بکشد، ... یک کلام این که آقا میخواهد عقدههای خود را بیرون بریزد، و اینسان لذتی ببرد که با هیچ افیون و باده و حوریای نمیتوان آن را چشید.
امروز برای رفسنجانی، خاتمی، موسوی، کروبی، صانعی، ناطق نوری، کرباسچی و بسیاری دیگر روز مرگ و زندگی است. مقاومت ما و ایشان امروز کمهزینهتر و اثرگذارتر از آن هنگامی است که این فاشیسم مستقر شده باشد.
البته به سرانجام این مقاومت بدبین ام. به نظرم تعادل قوه قهریه آقا و قدرت اجتماعی مخالفان با پیروزی مخالفان به پایان نخواهد رسید.
به نظرم دیگر برای خروج رفسنجانی از کشور دیر شده است، دیگر فرصت مهاجرت به نجف یا جدّه را نخواهد یافت. حتما اینک سربازان گمنام خانهی او را محاصره کرده اند، و چشم خود را به خروجیهای منزل او دوخته اند. چه خواهند کرد با او؟ عمامه را از سر او برخواهند داشت، اعتراف تلویزیونی از او خواهند گرفت، محاکمهای نمایشی برای او برگزار خواهند کرد، و او را در حبس نگاه خواهند داشت تا به مرگ طبیعی میرانده شود.
در این بلایی که بر سر رفسنجانی و خانواده او خواهد آمد مقصر اول خود اوست. بیست سال پیش که آقا را به رهبری برداشتند، او خود یک طلبه سنتیِ مخالف ولایت «مطلقه» فقیه بود که پس از آقای خمینی نه خود را نه هیچ کس دیگر را در قد و قواره رهبری نمیدید. مگر او نبود که از سپردن رهبری به شورای رهبری حمایت میکرد. این رفسنجانی بود که با تصور این که آقا همان رئیس جمهور تشریفاتی و توسریخور باقی خواهد ماند، و رئیس جمهور بعدی که او باشد با جمع قدرت رئیس جمهور و نخست وزیر، قدرت اول خواهد بود، آقا را آقا کرد.
بیست سال آقا را رها کردند، نظارت مجلس خبرگان را به حال تعلیق در آوردند، و این شد که شد. رفسنجانی اینک هم به عنوان رئیس مجلس خبرگان چنان قدرتی ندارد که بتواند قدرت مطلق آقا را تحدید کند. رفسنجانی با رأی قاطعی به ریاست خبرگان نرسید. همان اکثریت ضعیفی هم که به او رأی دادند، آیتاللههای سالخوردهای هستند که نمایندگان ولی فقیه و ائمه جمعه در شهرهای خود هستند که با یک نهیب آقا از رفسنجانی اعلام برائت میکنند.
بیچاره موسوی که پس از بیست سال به خدمت آقا رسید، دو زانو در محضر او نشست، و اجازه خواست که به صحنه بیاید، و در چشمان آقا نقشه شوم او را نخواند و زندگی آسوده خویش را این گونه تباه کرد.
خاتمی و کروبی هم دیگر جایی در ایران ندارند، اگر امروز نایستند، و تا آخر نایستند.
جوادی آملی چه خواهد کرد؟ مهاجرت به نجف را برخواهد گزید یا سرکوبشده در قم باقی خواهد ماند؟
باید ایستاد، ایستاد و مقاومت کرد. اما در فردای حاکمیت فاشیسم باید مهاجرت کرد؛ مهاجرت به دنیای آزاد.
سلام
ReplyDeleteمن به دنبال جزوه زیست مسلمانی آقای بهشتی که در "توحید و تعاون" تدوین کردند میگرد.
در یکی از پستها نوشته بودید دارید.
ممنون میشم اگر برای ایمیل من بفرستید
آدرس ایمیل:
ebkh2010@gmail.com